کلمه ای که در مقام تعظیم و استعجاب می گویند، وحشت ندهد او را خدای، خدا او را غمگین و ملول نکند، برای مثال ز رکن آباد ما صد لوحش الله / که عمر خضر می بخشد زلالش (حافظ۲ - ۴۰۴)
کلمه ای که در مقام تعظیم و استعجاب می گویند، وحشت ندهد او را خدای، خدا او را غمگین و ملول نکند، برای مِثال ز رکن آباد ما صد لوحش الله / که عمر خضر می بخشد زلالش (حافظ۲ - ۴۰۴)
در اصل لا اوحشه اﷲ بود و معنی آن، وحشت نداد او را اﷲتعالی. فارسیان در وقت تعظیم و استعجاب به معنی خواهش و تحسین استعمال کنند، چنانکه گویند: به روی فلان صد لوحش اﷲ، صد آرزو و صد تحسین. (غیاث از بهار عجم و فرهنگ رشیدی). صاحب آنندراج گوید: اگر گفته شود که نفی ماضی به ما میکنند نه به ’لا’، گوئیم مسلم لیکن در کتب قدیمیه به ’لا’ هم آمده، چنانکه شیخ الرئیس در اکثرمواقع قانون آورده که ’لاکان’ و صاحب کامل الصناعه نیز ماضی به ’لا’ می آورد و این را فارسیان در محل تعظیم و استعجاب گویند. رجوع به استیحاش شود: لوحش اﷲ از قدو بالای آن سرو سهی زآنکه مانندش به زیر گنبد دوار نیست. سعدی. ز رکن آباد ما صد لوحش اﷲ که عمر خضر می بخشد زلالش. حافظ. صفت آش بناکردم و عقلم میگفت لوحش اﷲ دگر از آش زرشک خوشخوار. بسحاق اطعمه
در اصل لا اَوْحَشَه ُ اﷲ بود و معنی آن، وحشت نداد او را اﷲتعالی. فارسیان در وقت تعظیم و استعجاب به معنی خواهش و تحسین استعمال کنند، چنانکه گویند: به روی فلان صد لوحش اﷲ، صد آرزو و صد تحسین. (غیاث از بهار عجم و فرهنگ رشیدی). صاحب آنندراج گوید: اگر گفته شود که نفی ماضی به ما میکنند نه به ’لا’، گوئیم مسلم لیکن در کتب قدیمیه به ’لا’ هم آمده، چنانکه شیخ الرئیس در اکثرمواقع قانون آورده که ’لاکان’ و صاحب کامل الصناعه نیز ماضی به ’لا’ می آورد و این را فارسیان در محل تعظیم و استعجاب گویند. رجوع به استیحاش شود: لوحش اﷲ از قدو بالای آن سرو سهی زآنکه مانندش به زیر گنبد دوار نیست. سعدی. ز رکن آباد ما صد لوحش اﷲ که عمر خضر می بخشد زلالش. حافظ. صفت آش بناکردم و عقلم میگفت لوحش اﷲ دگر از آش زرشک خوشخوار. بسحاق اطعمه
خدایش نیاندو هاند خدای او را اندوه ندهاد خدای وحشت ندهد او را (در مقام تحسین و استعجاب آید) : زر کناباد ما صد لوحش الله که عمر هضر می بخشد زلالش. (حافظ)
خدایش نیاندو هاند خدای او را اندوه ندهاد خدای وحشت ندهد او را (در مقام تحسین و استعجاب آید) : زر کناباد ما صد لوحش الله که عمر هضر می بخشد زلالش. (حافظ)
ده کوچکی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 12هزارگزی جنوب شرقی مرزبانی و یک هزارگزی گندآباد. سکنۀ آن 45 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
ده کوچکی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 12هزارگزی جنوب شرقی مرزبانی و یک هزارگزی گندآباد. سکنۀ آن 45 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
حضرت عیسی. (غیاث اللغات) (آنندراج). لقب عیسی پیغامبر. روح. رجوع به ’عیسی’ و ’روح’ در این لغت نامه شود: در اثر خوانده ام که روح اﷲ شد بصحرا برون شبی، ناگاه. سنایی. نه روح اﷲ در این دیر است چون شد چنین دجال فعل این دیر مینا. خاقانی. من چو روح اﷲ شده بر آسمان وآن شده همچون جمادی در زمین. خاقانی ابن عبدالله قزوینی (متوفی بسال 541 ه. ق) او راست: شمس المنیر الاعظم فی اسماء البدر المسیر المعظم. (کشف الظنون چ استانبول ج 2 ستون 1062) قاضی، شهاب الدین. وی قاضی جمشکزک بود. او راست: منظومه ای فارسی موسوم به زهرهالادب در لغت
حضرت عیسی. (غیاث اللغات) (آنندراج). لقب عیسی پیغامبر. روح. رجوع به ’عیسی’ و ’روح’ در این لغت نامه شود: در اثر خوانده ام که روح اﷲ شد بصحرا برون شبی، ناگاه. سنایی. نه روح اﷲ در این دیر است چون شد چنین دجال فعل این دیر مینا. خاقانی. من چو روح اﷲ شده بر آسمان وآن شده همچون جمادی در زمین. خاقانی ابن عبدالله قزوینی (متوفی بسال 541 هَ. ق) او راست: شمس المنیر الاعظم فی اسماء البدر المسیر المعظم. (کشف الظنون چ استانبول ج 2 ستون 1062) قاضی، شهاب الدین. وی قاضی جمشکزک بود. او راست: منظومه ای فارسی موسوم به زهرهالادب در لغت